یه حرف حساب - prodmoor
ساعت 12:51 عصر پنج شنبه 85/11/12
گذر ایام را در یاد و خاطره ام می چرخانم،به گذشته نزدیک می اندیشم تو را به یاد می آورم ، تو که مرا از دنیای غم و اندوه بیرون کشیدی و به زندگی امیدوار کردی ، نمی دانم با کدام زبان و با کدام بیان برایت بنویسم و چگونه از تو قدردانی کنم ولی اینک که قلم در دست گرفتم تا برایت بنویسم فقط این را می دانم که برای کسی می نویسم که در یادم به یاد ماندنی ست ، و در ذهن و دلم تقدیرت می کنم ، زبان و قلم من در برابر محبتهای بیکران و بی وقفه ات نا توان است آنقدر ناتوان که هر چه سعی و تلاش می کنم نمی توانم آنچه در شان توست را برایت بنویسم فقط این را بدان که از اعماق وجودم تو را می ستایم ، تو الهه امید من
بوده ای. در آن لحظه که روزگارم تیر و تار شده بود و ابرهای سیاه پاییزی ، بهار زندگی ام را خزان کرده بود، باریدن صدای پرمهر تو بود که به زندگی ام معنایی دیگر بخشید و خورشید را به آسمان قلبم برگراند و به ستارگان آسمان شبانه ام معنایی دیگر بخشید. خورشید پرنور قلبم! تو را در بلندای کوههای سر به فلک کشیده
به نظاره نشسته ام تو چون یاقوتی گرانبها در قلبم نشسته ای و وجودم را سرشار از گرمای عشق نموده ای،حال خود بگو چگونه می توانم اینهمه لطف و محبت را نادیده بگیرم ، تو را می ستایم به خاطر قلب پاکت
و از خدا برایت آرزوی بهترینها را می کنم تا ابد یادت تسلای قلبم و نامت امید زنده بودنم خواهد بود
¤ نویسنده: حبیب
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: بازدید دیروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|