حبیب - prodmoor
ساعت 1:37 عصر شنبه 85/11/14
پدر شهیدی می گفت :
مرخصی گفت بابا اینقدر دلم برای امام رضا تنگ شده گفتم خوب عزیز بابا الان که وقت هست یه خورده دیرتر برگرد بیا برو مشهد؛ گفت آخه دلم نمی یاد همه اونایی که زیر آتیشن دوست دارن برن زیارت امام رضا خلاصه با همون حسرت رفت جبهه شهید شد جنازش هم برنگشت آرزوی دل یه شهید و خدا اجابت می کنه بعد از مدتها گفتن بیاید جنازه فرزندتون و شناسایی کنید و ببرید پدر و مادر شهید می رن بالای سر جنازه وقتی صورتشو باز می کنن می بینن اشتباه شده می گن آقا این بچه ما نیست تحقیق می کنن می گن پدر شهید مادر شهید ببخشید؛ جنازه پسرتون اشتباهی رفته مشهد مقدس... الله اکبر ¤ نویسنده: حبیب
ساعت 1:32 عصر شنبه 85/11/14
کربـــــــلا ! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر شاید بارها و بارها به هر کدام از آرامگاهای شهیدان که می رسی با خودت بگی کاش مرا نیز به خیل شهیدان راهی بود و حسرت می خوری که چرا از قافله جا ماندی. آری زمان ما را از قافله کربلاییان دور داشته است اما هنوز می توان آنگونه که سید شهیدان اهل قلم خواست بخواهیم (( کربـــــــلا ! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر)) در قنوت نمازمان همچنان بگوییم : اللهم الحقنی به الــــشهدا و الصــــدیقین ¤ نویسنده: حبیب
ساعت 12:51 عصر پنج شنبه 85/11/12
گذر ایام را در یاد و خاطره ام می چرخانم،به گذشته نزدیک می اندیشم تو را به یاد می آورم ، تو که مرا از دنیای غم و اندوه بیرون کشیدی و به زندگی امیدوار کردی ، نمی دانم با کدام زبان و با کدام بیان برایت بنویسم و چگونه از تو قدردانی کنم ولی اینک که قلم در دست گرفتم تا برایت بنویسم فقط این را می دانم که برای کسی می نویسم که در یادم به یاد ماندنی ست ، و در ذهن و دلم تقدیرت می کنم ، زبان و قلم من در برابر محبتهای بیکران و بی وقفه ات نا توان است آنقدر ناتوان که هر چه سعی و تلاش می کنم نمی توانم آنچه در شان توست را برایت بنویسم فقط این را بدان که از اعماق وجودم تو را می ستایم ، تو الهه امید من
بوده ای. در آن لحظه که روزگارم تیر و تار شده بود و ابرهای سیاه پاییزی ، بهار زندگی ام را خزان کرده بود، باریدن صدای پرمهر تو بود که به زندگی ام معنایی دیگر بخشید و خورشید را به آسمان قلبم برگراند و به ستارگان آسمان شبانه ام معنایی دیگر بخشید. خورشید پرنور قلبم! تو را در بلندای کوههای سر به فلک کشیده
به نظاره نشسته ام تو چون یاقوتی گرانبها در قلبم نشسته ای و وجودم را سرشار از گرمای عشق نموده ای،حال خود بگو چگونه می توانم اینهمه لطف و محبت را نادیده بگیرم ، تو را می ستایم به خاطر قلب پاکت
و از خدا برایت آرزوی بهترینها را می کنم تا ابد یادت تسلای قلبم و نامت امید زنده بودنم خواهد بود
¤ نویسنده: حبیب
ساعت 12:42 عصر پنج شنبه 85/11/12
3محرم
پرسیدم از هلال که قدت چرا خم است؟
گفتا خمیدن قدم از بار ماتم است
گفتم به چرخ بهر چه پوشیده ای کبود
آهی کشید و گفت که ماه محرم است
این صوت ناله است و یا صور رستخیز
این شور محشر است و یا جوش ماتم است
ماه عزا وماتم شاهی است کز غمش غم ها تمام در دل ودل جمله در غم است
این ماتم شهی است که شرح مصیبتش
نی در توان کلک و نه در قوه ی فم است
بنگر که از کشیدن بار عزای او
پشت فلک به سان کمان راستی خم است
دل ها برای اوست که اندر تپیدن است
دریا زشور اوست که اندر تلاطم است
چرخ سخا و اختر گردون نیرین
مهر سپهر حیدر و خیر النسا حسین
¤ نویسنده: حبیب
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: بازدید دیروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
|